دیروز که با بچه ها رفتیم کر، اولین باری بود که وارد یه کلاس موسیقی میشدم و چه قدر دل نشین بود فضاش .
راستش اصلی ترین دلیل من برای بودن در اونجا دوستام هستن و بس ! اگه اونا نبودن شاید حالا حالا ها شروع نمیکردم .
اگه از رو مخ بودن استاد و یکی از بچه ها فاکتور بگیریم، خیلی تجربه ی خوب و جالب و خاصی بود برام.
از دیشب همین که یادم بمونه چطوری چهارتایی سوار ماشین محمد شدیم و گفتیم و خندیدیم کافیه.
همین که وفتی دلارام هست، کلی دلم بهش گرمه این برام بسه. همین که اینقدر پیش صبا و محمد و دلارام خودمم که هر خل بازی ای که بگی میتونم جلوشون در بیارم و اصلا نگران این نباشم که چی پیش میاد. چون ما کنار هم خودمونیم !
همین حرفای محمد که میگفت توی چاه پتانسیل نمون ! میگفت که هر کی توی زندگیش رسالتی داره و باید اونو پیدا کنه و به سمتش بره و واقعا هم داره !
همین چیزا بیش از خوب بودن، بودن ! همین که کنارشون اینقدر آرومم که حد و حساب نداره .
دیدن روی صبا توی دانشکده قطعا از دلایل من برای خوشحالی عه ! اونم از دلایل خیلی خیلی گنده !
یه اعتراف میخوام بکنم بچه ها و اونم اینه که موافقتم با شیرین عسل اومدن فقط برای این بود که زمان بیشتری رو کنارتون باشم، که به تلافی همه ی اون وقتایی که دل تنگتون میشم، روی ماهتون رو بیشتر و بیشتر ببینم ! که از لحظه ای که از هم جدا میشیم، دلم هر لحظه و هر لحظه براتون تنگ و تنگ تر میشه .
محمد دیشب اینو بهم گفت که یاد بگیرم که بعضی چیزا و بعضی آدما قراره از دست برن .
ولی به نظرم شما ها از اونایی هستید که قراره مو کنار هم سفید کنیم ! در این حد !
پ.ن :
به اون خودمی که به خاطر حمایت از دلی جان مهربون عزیزم رفت و نشست روی صندلی، بی اعتنا به همه ی حرفایی که قراره زده بشه افتخار میکنم و بی نهایت خوشحالم که تونستم با این حرکتم حمایتم رو از یکی از رفیق ترین های عالم اعلام کنم. وقتایی که استاد حرفای جنسیتی میزد و تو اخم میکردی و حرص میخوردی دلارام، اون مصمم بودن توی نگاهت رو به شدت دوست داشتم !